سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
سرمه بچشم کشیده شدن: (فلاحی بخواب دید که حدیقه حدقه او مقفول بود و انسان دیده او مغلول چون از آن بیخودی افاقت یافت و از آن تهویم بصر او بدست یقظت مکحل شد) (روضه العقول مقدمه مرزبان نامه. چا. 1317 ص یا)
سرمه بچشم کشیده شدن: (فلاحی بخواب دید که حدیقه حدقه او مقفول بود و انسان دیده او مغلول چون از آن بیخودی افاقت یافت و از آن تهویم بصر او بدست یقظت مکحل شد) (روضه العقول مقدمه مرزبان نامه. چا. 1317 ص یا)
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)